تاریخ: ۰۱ آذر ۱۴۰۱ - ۹:۰۹

تحلیلی اقتصادی بر Dwarf Fortress؛ پیچیده‌ترین بازی جهان

دورف فورترس (Dwarf Fortress)، که یک سرچ ساده‌ی گوگل آن را به‌عنوان شاید «پیچیده‌ترین بازی جهان» معرفی می‌کند، بیش از ده سال است که توسط دو برادر مداما بروزرسانی می‌شود و محبوبیت و پیچیدگی‌اش هم همانقدر افزون‌تر. در دورف فورترس هیچ هدف و آبجکتیو نهایی‌ای وجود ندارد که کسی با رسیدن به آن تصور کند برنده شده است. همه‌ی قلمروهایی که ساخته می‌شود روزی نابود خواهند شد، بعضی دیرتر، بعضی زودتر. اما شعار بازی این است: «باختنْ لذت‌بخش است.» و برای طرفدارانش که آن را از سال ۲۰۰۶ تاکنون دنبال می‌کنند، لابد لذتی فراتر از به نظاره نشستن فروپاشی بناهایی که ساخته‌اند نیست.

دورف فورترس (Dwarf Fortress)، که یک سرچ ساده‌ی گوگل آن را به‌عنوان شاید «پیچیده‌ترین بازی جهان» معرفی می‌کند، بیش از ده سال است که توسط دو برادر مداما بروزرسانی می‌شود و محبوبیت و پیچیدگی‌اش هم همانقدر افزون‌تر. در دورف فورترس هیچ هدف و آبجکتیو نهایی‌ای وجود ندارد که کسی با رسیدن به آن تصور کند برنده شده است. همه‌ی قلمروهایی که ساخته می‌شود روزی نابود خواهند شد، بعضی دیرتر، بعضی زودتر. اما شعار بازی این است: «باختنْ لذت‌بخش است.» و برای طرفدارانش که آن را از سال ۲۰۰۶ تاکنون دنبال می‌کنند، لابد لذتی فراتر از به نظاره نشستن فروپاشی بناهایی که ساخته‌اند نیست.

در این مقاله، دو متن از دو نویسنده‌ی مختلف برگزیده شده که آن را از نظر اقتصادی تحلیل می‌کنند. مقاله‌ی کوتاه Matthjis Krul که در ابتدای کار می‌‌آید آن را با توجه به دید مارکسیستی خود در ساختار فئودالیسم بررسی می‌کند و متن دوم که بلندتر است و توسط کانال یوتیوبی Huntress X Thompson تولید شده، آن را اثری آنارکوکمونیستی می‌خواند.


یکی از بخش‌های اساسی نظریه‌پردازی‌های مارکسیستی درباره‌ی تاریخ، که بیشتر با تزی فلسفی به‌عنوان «ماتریالیسم تاریخی» شناخته می‌شود، انواع شیوه‌های تولید را سلسله‌بندی می‌کند. هر شیوه‌ای از تولید اساسا، و کم و بیش، با تمامیت روابط اجتماعی ممزوج شده، چنانکه به‌خاطر نوع تقسیم کار و فنون تولیدی‌اش به ثبات و دوام آن جامعه کمک می‌کند. هر یک از آنها بر اساس «قوانین جنبش» آن نوع از تقسیم کار و فنون تولیدی بازتولید می‌شود، فارغ از اینکه مفاهیم ذهنی جامعه و نقش هر یک از اجزای کاربست‌پذیر درون آن که به چنین ثبات و دوامی منجر می‌شود و به تولید کالا می‌رسد، چه باشد.

تقسیم تاریخ به دوره‌های مختلف، طبق مدلی که در زمان خود مارکس استفاده می‌شد، ابتدا با دوره‌ی بدویت و وحشی بودن بشر آغاز می‌شد (یا «کمونیسم بدوی»)، سپس به فئودالیسم و سرانجام به کاپیتالیسم می‌رسید، در عین اینکه جوامع غیراروپایی را جدا از این مسیر دانسته و به آن نام «شیوه‌ی تولید آسیایی» اطلاق کرده بودند. بعد از گذشت یک قرن و نیم از تحلیل تاریخی و بازبینی مجدد در این نظریه، پایه‌های چنین تقسیم‌بندی‌ای از همیشه سست‌بنیان‌تر است. اما دو تا از مورد-مطالعه-قرار-گرفته‌ترین انواع تولید احتمالا و کلا جزو مقبول‌ترین و باثبات‌ترین مفاهیمی‌اند که داریم: فئودالیسم و کاپیتالیسم. اما چگونه اینها را بفهمیم؟ برای کاپیتالیسم، کافی است به خود «سرمایه»‌ی کارل مارکس و ادبیات وسیعی که بعد از آن شکل گرفت رجوع کند. فئودالیسم اما از آن سو، کمتر به ویژگی‌های آن پرداخته شده —  نقطه‌ی محوری بحث‌ها درباره‌ی فئودالیسم بیشتر در بحث درباره‌ی انتقال از فئودالیسم به کاپیتالیسم متمرکز بوده و نه تشریح خود فئودالیسم قائم به ذات، آنطور که مثلا شاهکار ریزبینانه‌ی مارکس بر کاپیتالیسم انجام داد.

تحلیلی اقتصادی بر Dwarf Fortress؛ پیچیده‌ترین بازی جهان

سازمان‌دهی کار در یک دژ اساسا نشان‌دهنده‌ی ماهیت جامعه‌ای فئودالی است. هر دورف، چه مرد و چه زن، به‌طور برابر و برای هر وظیفه‌ای می‌تواند بر کار گماشته شود. این مسئله که چه کسی قرار است چه کاری انجام دهد، مسئله‌ای است که به ایجاد مجموعی از قراردادهای اجتماعی منجر می‌شود تا مشخص شود هر دورف باید به چه فعالیت اقتصادی ممکن (که به تولید و بقای دژ می‌انجامد) محدود شود. دورف‌ها در این طیف محدود از کار است که می‌زیند و می‌میرند، و بر اساس آن تعریف می‌شوند (چه آسیابان باشند و چه معدن‌چی، چه پنیرساز و چه زارع). برعکس شیوه‌ی تولید کاپیتالیستی، این فرآیند، قراردادی کم و بیش طبیعی است که توسط بازیکن از بالا به پایین به دورف‌ها تحمیل می‌شود، بی‌آنکه بین خود دورف‌ها کمترین میزانی از رقابت برقرار شود.

با این حال، بازی دورف فورترس را می‌توان در چهارچوب مارکسیستی تحلیل کرد، دقیقا به این خاطر که می‌توان رابطه‌ی آن با ویژگی‌های محوری شیوه‌ی تولید فئودالی را بررسی نمود*. این قضیه را با نگاه اجمالی به دینامیک‌های محوری خود بازی می‌توان فهم کرد: تقسیم کار، بازتولیدهای جوامع دورف‌ها، سیستم اقتصادی و دادوستد، و برآیند همه‌ی اینها. اولین ویژگی، سازمان‌دهی کار دورف‌هاست. ابتدا کار خود را به‌عنوان گروهی کوچک و اهل اکتشاف که به سرزمینی جدید مهاجرت کرده‌اند آغاز می‌کنند و با گرفتن بخشی از این جهان که کم و بیش «سرزمینی بی‌صاحب» (terra nullius) است آن را به محل زندگی روزمره‌ی خود تبدیل می‌سازند. نحوه‌ی شروع همه‌ی بازی‌ها در دورف فورترس (با فرض اینکه در حالت فورترس باشد) همین است، و خیلی واضح نشان‌گر ماهیت گسترش اجتماعی تحت شیوه‌ی تولید فئودالیستی است. یک نمونه‌ی آن تراکم پایین جمعیتی است که چنین گسترشی را امکان‌پذیر می‌کند، اما ویژگی مهم‌تر هدف خود مهاجرت و جایگزین‌شدن در قلمروی جدید است.

کاری که بازیکن در دورف فورترس انجام می‌دهد ساخت مستعمره‌ای برای دژ دورف‌هایی است که از قبل موجودند — شما همیشه به‌عنوان گروهی اعزام می‌شوید که از دژی بزرگ‌ و در جای دیگر می‌آید، و روابط خارجی شما با دیگر دورف‌های قلمروی جدید، به‌طور کلی، محدود به همان دژ می‌ماند. گرچه محل جدید شما مستقل است و خویش‌فرما، و رابطه با دژ مادر و اصلی اغلب بر اساس داد و ستد می‌ماند، اما هدف بازی علی‌رغم همه‌ی آزادی عمل‌های بالایی که جلوی بازیکن می‌گذارد، این است که او در قلمروی جدید همان دژ اصلی که از آن اعزام شده‌ است را مجددا بسازد. به عبارت دیگر، در دورف فورترس ساختار موجود از جامعه‌ی دورف‌ها را صرفا در مقیاس کمیتی دیگر [یعنی در مکانی دیگر] دارید بازسازی و بازتولید می‌کنید. اینکه بتوانید منابع مختلف را به این بخش و آن بخش تخصیص دهید، به هیچ وجه شبیه به مستعمرات دولت-شهرهای جهان باستان نیست، و نه حتی به آن شیوه‌ای که پاگان‌های اروپای شرقی توسط جوامع فئودالی فرانسوی-آلمانی در قرون وسطی اجبارا به مکانی دیگر کوچانده شدند، شباهت دارد. گابلین‌ها و کوبولدهایی هم که به دژ شما مدام حمله می‌کنند هیچ‌وقت به‌عنوان یک جامعه‌ی متفاوت تصویر نمی‌شوند [مگر شبیه به راهزنانی بدوی و بدون مدنیت]، که این هم کم و بیش به روابط نصفه‌نیمه‌ی روسای قبیله‌ای قرون وسطایی شباهت دارد که در این سرزمین‌ها وجود داشتند و هنوز تحت انقیاد فرانک‌ها درنیامده بودند.

حالا سازمان‌دهی کار در یک دژ اساسا نشان‌دهنده‌ی ماهیت جامعه‌ای فئودالی است. هر دورف، چه مرد و چه زن، به‌طور برابر و برای هر وظیفه‌ای می‌تواند بر کار گماشته شود. این مسئله که چه کسی قرار است چه کاری انجام دهد، مسئله‌ای است که به ایجاد مجموعی از قراردادهای اجتماعی منجر می‌شود تا مشخص شود هر دورف باید به چه فعالیت اقتصادی ممکن (که به تولید و بقای دژ می‌انجامد) محدود شود. دورف‌ها در این طیف محدود از کار است که می‌زیند و می‌میرند، و بر اساس آن تعریف می‌شوند (چه آسیابان باشند و چه معدن‌چی، چه پنیرساز و چه زارع). برعکس شیوه‌ی تولید کاپیتالیستی، این فرآیند، قراردادی کم و بیش طبیعی است که توسط بازیکن از بالا به پایین به دورف‌ها تحمیل می‌شود، بی‌آنکه بین خود دورف‌ها کمترین میزانی از رقابت برقرار شود، چه رسد به اینکه بینشان بازار کار ایجاد شود. در واقع، در ورژن فعلیْ دورف‌ها بابت کاری که انجام می‌دهند مزد پولی نمی‌گیرند بلکه چیزهایی مثل آب و غذای باکیفیت، اقامتگاهی مکفی، و وسایل و اسباب تزئینی باارزش و چشم‌نوار برای دژ. این یکی دیگر از ویژگی‌های جامعه‌ی فئودالی در حد و مرز گذاشتن برای نیازها از طریق آداب و رسوم و نقش پررنگ معامله بمثل در حفظ تقسیم کار است، خصوصا با نظر به محدودیت‌های تکنولوژیکی که در تحرک و تنظیم کالاهای تولید شده جای مانور کمی باقی می‌گذارد.

تحلیلی اقتصادی بر Dwarf Fortress؛ پیچیده‌ترین بازی جهان

ساختار نظامی دژ دورف‌ها چیزی است که از بیشتر جوامع فئودالی معمول اروپایی حذف شده بود، و شاید از این نظر بیشتر با تجارب جوامع امروزی مطابق باشد تا آنچه در اروپای غربی و ژاپن فئودال رخ داده بود. به این معنا که، به‌جای اینکه دورف‌ها خدمت نظامی انجام دهند و در ازایش زمین اربابی را به‌عنوان پاداش بگیرند؛ دورف‌های شاغل در اقتصاد روزمره را به سربازی اجباری می‌فرستند که البته تا حدی غیرضروری است — بنابراین در صورتی که باخت در جنگ سنگین باشد، که معمولا در دورف فورترس و در آن نبردهای بدوی چنین است، تولیدات اجتماع چندان پایین نمی‌آید. بی‌گمان فرمانده‌ی سربازان از طبقه‌ی اشراف است و مطالباتش به علت مقامش است، اما هیچ قدرت به‌خصوص و کوتاه‌ مدتی روی تولید کالاهای خود جامعه ندارد.

این جنبه را در سلسله مراتب درون این تقسیم کار هم می‌توان دید. جامعه‌ی دورف‌ها در مقایسه با جوامع فئودالی انسان‌ها برابری بیشتری دارد، اما با این حال هنوز هم سلسله مراتبی درون آن به‌طور مستقیم و غیرمستقیم دیده می‌شود. برخی از کارکردهای اجتماعی با نظر به اصل‌ و نسب دورف [و مثلا اشراف‌زاده بودنش] تعیین می‌شود، و در نتیجه انتظارات دورف‌ها نسبت به استاندارد زندگی فقط با مصرف تعریف می‌شود. آنها کاری با جمع‌آوری ثروت و دیدن آن به‌عنوان یک ارزش کاری ندارند (درست برعکس کاپیتالیسم). در عوض، مدیران و دلالان و شهرداران و دیگر مشاغل قابل‌توجه هستند که متقابلا دنبال بزرگ‌تر کردن محل‌های زندگی خود هستند و اتاق‌هایی را به پذیرایی و دفتر و غیره اختصاص می‌دهند. این تفاوت چندانی با عمارات‌های بزرگ‌تر و وعده‌های غذایی بیشتری که انسان‌ها در جوامع فئودالی برای خود غصب می‌کردند ندارد: بیشترین سهم به روحانیون می‌رسید و شوالیه‌ها (که همیشه به چپاولگری عادت داشتند تا ادعای مالکیت خود بر زمین را تحمیل کنند)، و سپس زمین‌داران و قضات و غیره. در واقع، یک دژ به‌قدر کافی بزرگ از دژ اصلی این حق را دریافت می‌کند تا یک بارون برای خود منصوب کند، و این بارون هم زندگی انگلی دارد و تقاضایش برای مصرف از دسترنج دیگران بالاتر است(۱) — و در واقع، اگر بازیکن در مستعمره‌ی خود نخواهد این قدم را بردارد تا روابط فئودالی بالادستان محکم‌تر شود (متناظر با همان حرکت از قرون وسطای اولیه به متاخر در جهان واقعی)، به‌عنوان تهاجم علیه دژ اصلی دیده می‌شود!(۲)

قابل توجه است که در این مورد، ورژن‌های قبلی بازی، یک اقتصاد پولی داشتند و دورف‌ها بابت کارشان مزد دریافت می‌کردند و می‌توانستند کالاهایی که جمعا تولید کرده‌اند را بخرند. اما میان مالکیت اشتراکی ابزار تولید دورف‌ها و کالامحوربودن(۳) چنین اقتصادی تناقض پیش آمد، و به چیزی غیرقابل‌کار در بازی تبدیل شده بود. طراحان بازی این مکانیسم را به‌کل کنار گذاشتند و بعد از آن تنها می‌توان سکه ضرب کرد، که هیچ هدفی را هم برآورده نمی‌کند. (بی‌گمان، می‌شود بحث کرد ضرب سکه به‌عنوان حقوق پادشاه، جدا از پرستیژش، بعد از دوران مرکانتیلیسم بود که بیش از پیش پادشاهی مطلقه را تثبیت کرد و قوام داد(۴) [برای همین طبیعی است که در دورف فورترس هم ضرب سکه از سوی حکمران و در جامعه‌ای فئودالی چندان مثمر ثمر نباشد]). تجارت، صدالبته، هنوز هست، همانطور که در تمام جوامع فئودالی بود. در فرم فئودالی تاریخیْ باید مسافت‌های طولانی و در فصول مشخص و با شرکای مشخص و محدود طی می‌شد تا دادوستد انجام شود. خود این دادوستدها هم در بخش‌های قرون وسطایی‌ای از ایتالیا و فرانسه انجام می‌شد که در فواصل سالانه‌ی مشخصی برپا می‌شدند. بیشتر این دادوستد برای تبادل منابع ارزشمند، کالاهای لوکس، و مواد اساسی انبارشده بود. البته برای پایتخت تجاری هم (چنانچه در این دادوستد حضور می‌داشت) بسیار پررونق بود بدون اینکه، در اکثر مواقع، بخواهد به تولید جوامع دیگر صدمه برساند.

بی‌گمان، گرچه برخی از کالاها قیمت‌هایی داشتند که باید با ارزهای مقبول آن جامعه خریداری می‌شدند (برای مثال، قطعات دورف‌ها)، با نظر به مشاهدات دیوید گرابر (David Graeber) به ماهیت اعتبار و تبادل در جوامع پیشاکاپیتالیستی، اینجا پول صرفا به‌عنوان ابزار حساب بود [و نه ابزار تبادل ارزش]. اینطور نبود که [زمان مبادله] پولی از دست خریدار خارج شود و به دست فروشنده بیافتند؛ صرفا توافقی بود بین دو طرف بر سر ارزش صرف‌شده‌ای که در طی کردن این مسافت‌های طولانی [برای مبادله] نیاز بود. البته، از جامعه‌ای که حتی Formal Subsumption(۵) تحت سرمایه در آن به‌وقع نپیوسته، مبادله منحصرا به مبادله بر سر کالاهای مازاد منتهی می‌شود — تولید مازاد و فراتر از نیاز دژ بنابراین فقط برای فروش آن به دیگران و حفظ خود دژ است. هر از گاهی، یک زمین فاقد مواد خام لازم است و باید با تجارت آن را به دست آورد، اما این صرفا یک مورد از مبادله‌ی برابر است و اثر بیشتری روی نحوه‌ی تقسیم کار دورف‌ها نمی‌گذارد. تجارت دورف‌ها فقط با دیگر دورف‌ها نیست و گرچه مبادله با الف‌ها و انسان‌ها هم آن را کمی پیچیده‌تر می‌کند اما اصول زیربنایی را عوض نمی‌کند.

تحلیلی اقتصادی بر Dwarf Fortress؛ پیچیده‌ترین بازی جهان

در همه‌ی اینها، کسی که این جامعه را کنار هم گذاشته و اداره می‌کند خود بازیکن است. بازیکن در دورف فورترس آن نقشی را ایفا می‌کند که [جامعه‌شناس] دورکیم (David Emile Durkheim) تعریف کرده بود: ساختار ذهنی جمعی و تمثال جامعه و تقسیم کار آن، خواه پایه‌ی مذهبی داشته باشد تا دیگر فرم ایدئولوژیک، که تمامیت جامعه را به‌عنوان یک کل امکان‌پذیر می‌کند و سامان می‌دهد.  قرن‌های طولانی‌ای که به تقسیم کار در جامعه‌ی فئودالی شکل داده بود را بازیکن به طرفه‌العینی انجام می‌دهد و همان لحظه تعیین می‌کند هر دورف چه نقشی داشته باشد.

ساختار نظامی دژ دورف‌ها چیزی است که از بیشتر جوامع فئودالی معمول اروپایی حذف شده بود، و شاید از این نظر بیشتر با تجارب جوامع امروزی مطابق باشد تا آنچه در اروپای غربی و ژاپن فئودال رخ داده بود. به این معنا که، به‌جای اینکه دورف‌ها خدمت نظامی انجام دهند و در ازایش زمین اربابی را به‌عنوان پاداش بگیرند؛ دورف‌های شاغل در اقتصاد روزمره را به سربازی اجباری می‌فرستند که البته تا حدی غیرضروری است — بنابراین در صورتی که باخت در جنگ سنگین باشد، که معمولا در دورف فورترس و در آن نبردهای بدوی چنین است، تولیدات اجتماع چندان پایین نمی‌آید. بی‌گمان فرمانده‌ی سربازان از طبقه‌ی اشراف است و مطالباتش به علت مقامش است، اما هیچ قدرت به‌خصوص و کوتاه‌ مدتی روی تولید کالاهای خود جامعه ندارد. او، خواه مرد یا زن، بیشتر ملازمی نظامی است تا یک ارباب فئودال میانجی و نسبتا مستقل؛ به عبارتی، بیشتر یک ینی‌چری/سرباز پیاده نظام است تا یک دوک [= Duke، لقب موروثی اعیان انگلیس]. هم در ارتش و هم جامعه‌ی دورف‌ها به‌طور کلی، شایستگی و تمرین دورف‌هاست که نقش آنها در فرآیند تولید اجتماعی را تعیین می‌کند.

این مهارت‌ها اغلب قبل از تاسیس خود دژ وجود دارند، و می‌توان فرض کرد که قبلا خانواده‌هایی از دیگر دژهای دورف‌ها نقش‌های مشابهی از این سربازان و فرماندهان را به کار گرفته بودند. مهم است ذکر شود که دژهای دورف‌ها، چه مستعمره باشند و چه پاسگاه، بیشتر با مهاجرت گسترش می‌یابد تا به‌طور طبیعی، گرچه دورف‌ها فرزندان زیادی دارند و در مقایسه با همتایان انسانی‌شان در جوامع فئودالی، مرگ‌ومیر نوزاد و بیماری در آنها کمتر است. به کار گماشتن کودکان تابو نیست، اما دورف‌ها تنها بعد از بزرگسالی است که در نقش‌های اجتماعی غیر قابل تغییر قرار می‌گیرند وگرنه تا قبل از آن آزادند. بنابراین در جامعه‌ی دورف‌ها جوان‌ها از آزادی و آسودگی‌‌ای لذت می‌برند که در بیشتر جوامع پیشاکاپیتالیستی انسان‌ها وجود نداشت. با این حال، این مدیون ماهیت دژهای خود به‌عنوان مستعمرات است تا دژهای اصلی. چون این مستعمرات مهاجران بسیار ماهر و دیگر پیشه‌وران کم‌مهارت ولی شورمند را جذب می‌کنند و بنابراین با دژهای اصلی کاملا متفاوت می‌شوند.

در نتیجه، ساختار طبقاتی دورف‌ها بیشتر ساختاری کاست‌گونه است، گرچه در مقایسه با جهان انسان‌ها شل‌‌تر. آنها که به تولیدات کم و بیش اساسی دژ خدمت‌رسانی می‌کنند معمولا از دیگر وظایف رها می‌شوند و می‌توانند در نقش‌های بالاتر مثل فلزکاری، الماس‌تراشی، معدن‌کاوی و کار-با-چوب کار کنند، گرچه بیشتر دورف‌هایی که از طبقه‌ی پایین‌تر هستند بر کارهای پست مثل شست‌وشو، حمل بار و چوب‌بری گماشته می‌شوند. مثل دیگر جوامع فئودالی، ساختار کاست است که موقعیت فرد را تعیین می‌کند و نه رقابت میان افراد [یا شایستگی‌ای که از خود نشان می‌دهند]. مهارت‌ در پیشه فاکتورهای تعیین‌کننده برای دورفی هستند که در دژ زندگی می‌کند، وگرنه پاسگاه‌های دورف‌ها ترجیح می‌دهند ۹ بارکش از دست بدهند ولی یک فلزکار ماهر زنده بماند. می‌توان گفت این مطابق با تفاوت‌گذاری‌های فرهنگی و اجتماعی‌ای است، که در دنیای واقعی و در طول زمان، میان طبقات گذاشته می‌شد.

تحلیلی اقتصادی بر Dwarf Fortress؛ پیچیده‌ترین بازی جهان

بازیکن غیرممکن است تا بتواند کنترل مطلق و مستقیم روی جامعه داشته باشد. در عوض، می‌تواند تقسیم کار و تقسیم وظایف کند، و باقی آن به عهده‌ی دورف‌ها است تا به بهترین نحو انجام دهند (که نمی‌دهند). بازیکنْ خدای این جهان نیست، اما مفهوم خدایان را دارد؛ فرمانده‌ی دژ نیست، اما مرجع ایدئولوژیکی است که روابط اجتماعی آن و احیایش را به عهده دارد. در نتیجه، بازیکنْ ارباب است — ارباب به معنایی که مارک بلوخ Marc Bloch از آن مراد می‌کند، یعنی چسبی اجتماعی و ایدئولوژیک که فئودالیسم را کنار هم نگه می‌دارد.

در همه‌ی اینها، کسی که این جامعه را کنار هم گذاشته و اداره می‌کند خود بازیکن است. بازیکن در دورف فورترس آن نقشی را ایفا می‌کند که [جامعه‌شناس] دورکیم (David Emile Durkheim) تعریف کرده بود: ساختار ذهنی جمعی و تمثال جامعه و تقسیم کار آن، خواه پایه‌ی مذهبی داشته باشد تا دیگر فرم ایدئولوژیک، که تمامیت جامعه را به‌عنوان یک کل امکان‌پذیر می‌کند و سامان می‌دهد.  قرن‌های طولانی‌ای که به تقسیم کار در جامعه‌ی فئودالی شکل داده بود را بازیکن به طرفه‌العینی انجام می‌دهد و همان لحظه تعیین می‌کند هر دورف چه نقشی داشته باشد. بازیکن، به‌طور مشابه تجسد خود دستگاه روحانیت و قضایی می‌شود (به معنای دورکیمی آن). جز چند اشاره‌ی گذرا به زیارتگاه‌های دورف‌ها برای اجدادشان نمی‌شود، اما آنها بر سر نرم‌های فرهنگی‌شان برای خاکسپاری (که شدیدا روی آن حساس هستند) و قواعد و آدابشان در غذاخوری مقید هستند؛ و نشان می‌دهد رگه‌هایی از دین بین دورف‌ها وجود دارد.

با این حال این خود بازیکن است که دورف‌ها را در نقش‌های اشرافی قرار می‌دهد و آنها هستند که امورات نظامی را سامان می‌دهند. بازیکن مراقب است تا مطمئن باشد دورف‌ها به اندازه کافی در چهارچوب فرهنگی-هنجاری ثابت خود راضی هستند وگرنه بیگانگی یا عدم رعایت هنجارها ممکن است به فروپاشی دژ منجر شود — اتفاقی که، چنانچه شرایط برخلاف انتظارات دورف‌ها از حقوق و جایگاه‌های مرسوم خود پیش برود، بی‌تردید رخ می‌دهد. همچنین، مثل هر «اصلح» ناکامل دیگری در هر جامعه‌ای و با هر هنجاری که دارد، بازیکن غیرممکن است تا بتواند کنترل مطلق و مستقیم روی جامعه داشته باشد. در عوض، می‌تواند تقسیم کار و تقسیم وظایف کند، و باقی آن به عهده‌ی دورف‌ها است تا به بهترین نحو انجام دهند (که نمی‌دهند). بازیکنْ خدای این جهان نیست، اما مفهوم خدایان را دارد؛ فرمانده‌ی دژ نیست، اما مرجع ایدئولوژیکی است که روابط اجتماعی آن و احیایش را به عهده دارد. در نتیجه، بازیکنْ ارباب است — ارباب به معنایی که مارک بلوخ Marc Bloch از آن مراد می‌کند، یعنی چسبی اجتماعی و ایدئولوژیک که فئودالیسم را کنار هم نگه می‌دارد.

با توجه به دیدگاه‌ آنهایی که درباره‌ی سیستم‌های جهانی نظریه‌پردازی می‌کنند، گذار به کاپیتالیسم به‌طور آرام و از طریق تجارت شهری پیش نمی‌آید. چون تولید غذا و کشاورزی به‌سادگی تنها یک بخش از تقسیم کار هستند و مازاد آن هم به‌طور جمعی، مثل دیگر محصولات دژ، بین همه تقسیم می‌شود. پس پایه‌ای برای ایجاد یک طبقه‌ی زمین‌دار بزرگ فئودال (که متعاقبا بخواهد با دهقانان درگیر شود) شکل نمی‌گیرد. در این معنا، همانطور که بالا اشاره شد، شرایط بیشتر به فئودالیسم‌های اولیه در اروپا یا بخش‌های خاصی از فئودالیسم آسیایی شباهت دارد تا به فئودالیسم متاخر و کشاورزی‌محورتر. بنابراین برای رسیدن به کاپیتالیسم، آنطور که سبک‌های تاریخ‌نگاری مارکسیستی و رقیب یکدیگر از آن مراد می‌کنند، دو راه بسته شده است. دورف‌ها حالا می‌توانند مطمئن باشند که در آینده هم جامعه‌ای فئودالی باقی خواهد ماند، گرچه منعطف‌ و برابرتر از فئودالیسم‌های اروپایی انسان‌ها. دورف‌ها البته که غذا می‌خورند، اما این فئودالیسمی نه کشاورزی‌محور بلکه معدن‌محور است، و شاید همین است که آن را با ساختاری جمعی همسوتر می‌سازد — تردیدی نیست که، به لحاظ مکانی، ایجاد سلسله مراتب بین دورف‌های درون معدن بسیار سخت‌تر است [تا ایجاد سلسله مراتب بین انسان‌های روی زمین کشاورزی].

تحلیلی اقتصادی بر Dwarf Fortress؛ پیچیده‌ترین بازی جهان

گذار به کاپیتالیسم به‌طور آرام و از طریق تجارت شهری پیش نمی‌آید. چون تولید غذا و کشاورزی به‌سادگی تنها یک بخش از تقسیم کار هستند و مازاد آن هم به‌طور جمعی، مثل دیگر محصولات دژ، بین همه تقسیم می‌شود. پس پایه‌ای برای ایجاد یک طبقه‌ی زمین‌دار بزرگ فئودال (که متعاقبا بخواهد با دهقانان درگیر شود) شکل نمی‌گیرد. در این معنا، همانطور که بالا اشاره شد، شرایط بیشتر به فئودالیسم‌های اولیه در اروپا یا بخش‌های خاصی از فئودالیسم آسیایی شباهت دارد تا به فئودالیسم متاخر و کشاورزی‌محورتر. بنابراین برای رسیدن به کاپیتالیسم، آنطور که سبک‌های تاریخ‌نگاری مارکسیستی و رقیب یکدیگر از آن مراد می‌کنند، دو راه بسته شده است. دورف‌ها حالا می‌توانند مطمئن باشند که در آینده هم جامعه‌ای فئودالی باقی خواهد ماند، گرچه منعطف‌ و برابرتر از فئودالیسم‌های اروپایی انسان‌ها.

با این حال، شاید دورف‌ها این هشدار انگلس را باید به گوش بسپارند: «با اینکه نبردهای آشوبناک میان اشراف فئودال حاکم قرون میانه را با خشم و هیاهو پر کرده بود، کارهای بی‌صدای طبقات استثمارشده در سرتاسر غرب اروپا داشت نظام فئودالی را تضعیف می‌کرد و شرایطی می‌ساخت که در آن اربابان فئودال روز به روز جایگاهشان تنگ‌تر می‌شد. درست است که در حاشیه‌ها و حومه‌ها فئودالیتی هنوز هم مدعی است، سرف‌ها را شکنجه می‌کند، از عرق جبین‌ آنها ارتزاق می‌کند، از محصولاتی که می‌کارند منتفع می‌شود، همسرهایشان و دخترهایشان را به یغما می‌برد؛ اما این شهرها هستند که دارند روز به روز و هر گوشه سربرمی‌آورند… در همه‌ی موارد، در پشت دیوارهای محافظتی و خندق‌ها محصور شده‌اند، با دژهایی به‌ مراتب نیرومندتر از قلعه‌های اشراف‌زادگان و تنها ارتش‌های بزرگ می‌توانند آنها را تصاحب کنند. پشت این دیوارها و خندق‌ها، تولیدات پیشه‌ورهای قرون وسطایی، گرچه خرد و وابسته به گیلدها، توسعه آغاز شد؛ انباشت سرمایه شروع شد؛ نیاز برای تجارت با دیگر شهرها و با دیگر نقاط جهان برپا شد؛ و، به‌مرور، با این نیاز، ابزارهای حفاظت از این تجارت هم مهیا شد… با نظر به معیارهای امروزی، تمام این پیشرفت‌ها در تولید و مبادله در مقیاسی بسیار جزئی بود. تولید در همان الگوی گیلدها محدود شده بود، و بنابراین ویژگی‌های فئودالی را حفظ کرده بود؛ و تجارت محدود مانده بود… با این حال، صنعت‌های جزئی و خرده‌پا و تاجران باقی ماندند و آنقدر نیرو داشتند تا جامعه‌ی فئودالی را براندازند؛ و لااقل، برعکس اشراف‌زادگان که خفته بودند، آنها بیدار بودند و در حرکت.»**

آیا این تصویری از آینده‌ی خود دورف‌ها خواهد بود؟ برای فعلا، روابط اجتماعی آن و نبود اقتصاد مالی، و معدن‌کاوی جمع‌گرایانه‌اش نگذاشته تا به بالاترین پتانسیل خود دست یابد. جامعه‌ی در حالت توسعه یافته‌ی خود چنین ویژگی‌هایی می‌گیرد، اما همچنان از نظر ساختار سیاسی خود در مرزهای فئودالیسم اولیه گیر می‌کند. اما این چشم‌اندازی محتمل است. ما همین الان دژ فئودالی از دورف‌ها داریم — آیا به دژی با پادشاهان و متشکل از «ملت دورف‌» هم خواهیم رسید؟

*در طول مقاله همیشه به نسخه‌ی اخیر آن (۰.۳۴.۱۱) اشاره می‌شود، مگر اینکه در متن اعلام شود منظورْ ورژن دیگری است.

**Friedrich Engels, “The Decline of Feudalism and the Rise of the Bourgeoisie” (۱۸۸۴) https://www.marxists.org/archive/marx/works/1884/decline/index.htm

نویسنده: Matthijs Krul

منبع: McCaine


۱. البته به این سادگی نمی‌توان جامعه‌ی فئودالی را فرمول‌بندی کرد. همانطور که دیوید گرابر (David Graeber) در Debt: The First 5000 Years می‌نویسد، خود ایده‌‌ی اینکه ما در «جامعه‌» به‌خصوصی زندگی می‌کنیم نامفهوم است و کسی که در جامعه یا فرهنگ زندگی می‌کند احتمالا ناآگاه‌ترین به آن است، همانطور که کاشف آب قطعا هر کسی بود خود ماهی نبود:

«فئودالیسم هم یک بیزینس شدیدا پیچیده و بهم ریخته بود، اما هر وقت غورکنندگان در تاریخ قرون وسطی می‌خواهند آن را خلاصه کنند، تمام مقام‌ها و اوامر آن را به یک فرمول ساده کاهش می‌دهند که در آن هر مقامی سهمش را می‌پردازد: عده‌ای دعا می‌خواندند [روحانیون]، عده‌ای می‌جنگیدند [شوالیه‌ها] و عده‌ای کار می‌کردند [دهقانان]. حتی سلسله‌مراتب آن را هم به شکلی بده‌بستانی نشان می‌دهند، علی‌رغم اینکه این فرمول هیچ ربطی با رابطه‌ی عینی میان دهقانان، شوالیه‌ها و دهقانان فئودال نداشت. انسان‌شناسان با این پدیده خوب آشنا هستند: تنها آنها که هیچوقت فرصت فکر کردن درباره‌ی کل جامعه یا فرهنگی که در آن هستند را ندارند، آنها که احتمالا هیچوقت نمی‌دانستند دارند در جایی زندگی می‌کنند که به نظر عده‌ای یک «جامعه» یک «فرهنگ» به‌خصوص است؛ چنین افرادی طبیعتا نامزد خوبی نیستند تا به ما آن جامعه یا فرهنگ خود را توضیح دهند. آنها صرفا خواهند گفت «ما فقط داریم به مادرانمون که اینطوری بزرگمون کردن خدمت می‌کنیم و بدهی‌شو می‌پردازیم.» اگر به [اربابان و دهقانان] فئودال می‌خواستید بگویید در چجور جامعه‌ای هستند و مثلا در دیاگرامی می‌گفتید طایفه‌ی A زنی را به عقد طایفه‌ی B درمی‌آورد و B هم مال خودش را به عقد طایفه‌ی C، و آنها هم دوباره به A برمی‌گرداند، احتمالا هاج‌وواج می‌شدند. چنین فرمول‌بندی‌هایی با کاری که مردم واقعا انجام می‌دادند هیچ تطابق ندارد.»

این موضوع را یووال نوح هراری در Sapiens: A Brief History of Humankind نیز بیان می‌کند که چگونه آنها که بیشتر از همه از یک دوره مطلع هستند — آنها که در آن زندگی می‌کنند — در واقع از همگان کمتر می‌دانند چه خبر است. طبق مثالی که می‌آورد، برای انسان‌های امروزی مسیحی‌شدن روم روندی طبیعی و عادی به نظر می‌رسد ولی برای شهروند رومی آن موقع چنین چیزی کاملا بعید به نظر می‌رسید.

در خصوص دورف فورترس، از آنجا که بازی‌ها تحت قواعدی ۰ و ۱ای هستند پس دورف فورترس هم از این نظر نمی‌تواند توضیح دقیقی از یک ساختار فئودالی باشد، چون عموما مکانیسمی که در هر بار ورودی یک خروجی تصادفی بدهد یک مکانیسم و دیزاین بد تلقی می‌شود (گرچه زمان ساخته شدن نقشه‌ی جدید ورودی بازیکن به نتیجه‌ی تصادفی منجر می‌شود، شبیه به بازی‌های سبک روگ‌لایک، اما مکانیسم‌های اقتصادی آن تصادفی نیستند.) (م)

۲. در دورف فورترس، تنها زمانی اقتصاد در بازی لحاظ می‌شود که آنقدر پیشرفت کرده باشید تا یک دوک، بارون یا کنت وارد دژ شود.

۳. منظور از کالامحور بودن این است که دورف‌های جامعه در ازای کاری که انجام می‌دادند نه پول بلکه همان کالاهایی که ساخته بودند را دریافت می‌کردند، و در جامعه‌ی مدرن فارغ از اشتراکی یا خصوصی بودن مالکیت ابزار تولید چنین چیزی، به‌خاطر از بین رفتن «توافق بر سر نیازها» (Coincidence of Wants) شدنی نیست. چیزی که نویسنده علی‌رغم دید مارکسیستی‌ خود به دورف فورترس آن را بیان می‌کند را نیز سیف الدین عموص که طرفدار مکتب اتریش است نیز می‌گوید (علی‌رغم اینکه اولی قائل به این است که میزان کار صرف شده ارزش کالا را مشخص می‌کند ولی دومی ارزش کالا را ذهنی می‌داند): ساده‌ترین راه مبادله‌ی ارزش، مبادله‌ی کالا با کالایی دیگر است. اما مبادله‌ی مستقیم تنها در جوامع کوچک که خدمات و کالاهای محدودی ساخته می‌شوند جواب‌گو است. در یک اقتصاد فرضی و متشکل از چند فرد ایزوله از جهان، تخصص و تجارت خاصی وجود ندارد، بنابراین افراد می‌توانند در تولید پایه‌ای‌ترین وسایل بقا شراکت داشته باشند و مستقیما آن را با یکدیگر مبادله کنند. اما با بزرگ‌تر شدن بازار و فراهم شدن فرصت‌های بیشتر برای کارهای تخصصی و مبادله، مسئله‌ی «توافق بر سر نیازها» هم بغرنج‌تر می‌شود: آنچه شما می‌خواهید به دست بیاورید توسط کسی تولید شده که آنچه می‌خواهید به او بفروشید را نیاز ندارد. در دورف فورترس شاید مبادله‌ی کالا به کالا تا وقتی دورف‌ها جمعیت کمی داشتند جواب‌گو بود، اما بازیکن هرقدر قلمرویش گسترش یابد و تعداد دورف‌ها بیشتر شود ناچار می‌شد از اینکه پول را جایگزین کالا کند.

این مسئله سه بعد دارد؛ نخست، نبود توافق بر سر مقیاس: آنچه می‌خواهید شاید با آنچه اکنون در دسترس دارید ارزش برابر نداشته باشد و تقسیم آن به واحدهای کوچک‌تر شاید عملی نباشد. تصور کنید بخواهید در ازای خرید یک خانه، کفش بفروشید — نمی‌توانید خانه را به اجزای کوچک‌تر تقسیم کنید و به همان میزان کفش بفروشید، و نه صاحب خانه می‌خواهد به اندازه‌ی کل خانه، کفش بگیرد. دوم، نبود توافق بر سر بازه‌های زمانی: آنچه می‌خواهید بفروشید ممکن است فاسدشدنی باشد ولی آنچه دریافت می‌کنید بادوام‌تر، پس جمع‌آوری کافی کالای فاسدشدنی برای کالای بادوام‌تر در هیچ بازه‌ی زمانی شدنی نیست. مثلا نمی‌توانید برای خرید یک ماشینْ سیب جمع کنید چون در حین جمع‌آوری فاسد خواهند شد. و ماشین هم از سیب بادوام‌تر است و ارزش بین این دو را نابرابر می‌کند. سوم، عدم توافق بر سر مکان: ممکن است بخواهید خانه‌ای که اینجا هست را بفروشید تا خانه‌ای که در جای دیگری است بخرید، ولی (بیشتر) خانه‌ها قابل انتقال نیستند. (م)

تحلیلی اقتصادی بر Dwarf Fortress؛ پیچیده‌ترین بازی جهان

۴. با آغاز قرن هفدهم، پادشاهی مطلقه در سرتاسر اروپا پیروزمندانه شکل گرفت. اما یک پادشاه (یا، در مورد دولت-شهرهای ایتالیایی، حکمران یا شهریاری با قدرت محدودتر) نمی‌توانست به تنهایی و صرف اتکا به خود حکمفرمایی کند. او باید از طریق یک سلسله مراتب بروکراتیک حکم می‌کرد. و بنابراین حکومت مطلقه با اتحاد بین پادشاه، اشراف‌زادگانش (که اغلب زمین‌دارانی فئودال یا پسافئودال بودند) و دیگر تجار و بازرگانان ثروتمند برقرار می‌شد. «مرکانتیلیسم» نامی است که مورخین اواخر قرن نوزدهم به نظام اقتصادی-سیاسی حکومت مطلقه‌ای که تقریبا از قرون شانزدهم تا هجدهم برقرار بود می‌دهند.

مرکانتیلیسم تاکنون توسط ناظران و مورخین زیادی به‌عنوان «نظام قدرت یا دولت‌سازی» خوانده شده است (Eli Heckscher)، نظامی که در آن دولت از همه منتفع‌تر است و خصوصا می‌تواند وارادات را محدود کند یا بر صادرات سوبسید ببندد (Adam Smith). یا مجموعه‌ای ناقص از نظریات اقتصادی که حمایت‌گرایی را هم شامل می‌شود و منحصرا می‌تواند نقره و طلای خام را استخراج کند. در واقع، مرکانتیلیسم همه‌ی اینها بود؛ یک «سیستم جامع از دولت‌سازی، امتیازات دولتی، و به‌طور کلی چیزی که می‌توان ‘سرمایه‌داری انحصاری دولتی’ نامیدش.»

به‌عنوان جنبه‌ی اقتصادی دولت مطلقه، مرکانتیلیسم در دولت‌سازی، دولت بزرگ، مخارج هنگفت پادشاهی، مالیات‌های بالا، (و خصوصا بعد از اواخر قرن هفدهم) تورم و رفع کمبود بودجه، جنگ، امپریالیسم، و سرانجام در ملت‌سازی یک فرآیند الزامی بود. مختصر بگوییم، نظامی اقتصادی-سیاسی که با نظام امروز هم بسیار شباهت دارد، به‌جز اینکه حالا صنایع بزرگ‌مقیاس مجرای اصلی اقتصاد شده‌اند و نه تجار (تفاوتی که البته مهم هم نیست). اما دولت مطلقه به این معناست که دولت باید بین گروه‌های اقتصادی قدرتمند اتحاد برقرار کند، و این یعنی فراهم شدن محلی پرجنب‌وجوش تا این گروه‌ها برای استفاده از مزایای دولتی در آن لابی کنند و از رانت آن بهره‌مند شوند.

جیکوب وینر (Jacob Viner) این موضوع را به خوبی بیان می‌کند:

«دوستداران امروزی مرکانتیلیسم می‌خواهند ‘فضایل’ آن را طور دیگری به ما بنمایانند، ولی واقعیت این است که قوانین و اعلامیه‌های آن نتیجه‌ی غیرتی شرافتمندانه برای ساخت ملتی قدرتمند و باشکوه نبود، و نه به دنبال از بین بردن خودخواهی تاجر سودجو. مرکانتیلیسم نتیجه‌ی تضاد منافع گروه‌ها بود (بعضی محترم‌تر و بعضی کمتر). نیازهای مالی تاج و تخت پادشاهی همیشه یکی از عوامل مهم و تعیین‌کننده بود که قوانین درباره‌ی تجارت را تعیین می‌کرد. ملاحظات دیپلماتیک هم در تاثیرگذاری روی این قوانین نقش داشتند. و البته، خواست پادشاه برای دادن امتیازهای ویژه و از ‘روی عشق’ (con amore) به آنها که بالاترین قیمت را به او پیشنهاد می‌دادند، یا رشوه می‌دادند.»

دادن «امتیازهای ویژه» یعنی اهدا یا فروش «انحصار»های پرفروش نظیر حق انحصاری برای تولید یا فروش یک محصول خاص یا تجارت در محیطی مشخص. این «امتیازهای انحصار» یا به متحدین پادشاه فروخته یا اهدا می‌شد، یا به گروه‌هایی از تجار که به پادشاه در جمع‌آوری مالیات کمک می‌کردند. این امتیازها یا برای تجارت در محیطی خارجی مشخص مثل کمپانی هند شرقی بود (برای تجارت در شرق دور به این امتیازهای انحصاری نیاز بود) یا برای تجارت در محیطی داخلی — مانند اهدای حق انحصاری به یک فرد برای ساخت کارت‌های بازی در انگلستان. نتیجه این شد که یک بیزینس‌من سود می‌کرد، ولی به‌ازای ضرر زدن به رقبای بالقوه‌اش و جمیع مصرف‌کنندگان انگلیس. یا دولت می‌توانست اصلا همه‌ی این پیشه‌ها را در کارتل خود حل کند، بدین صورت که با همه‌‌ی تولیدکنندگان متحد می‌شد و تشویق‌شان می‌کرد تا به او بپیوندند و از دستورات این اصناف شهری رانت‌خوار پیروی کنند.

لازم به ذکر است که اساسی‌ترین جنبه‌های سیاست مرکانتیلیستی — مالیات‌ یا ممنوعیت واردات یا سوبسید بستن به صادرات — جزئی از یک کل بود، یعنی نظامی رانتی با انحصارگرایی دولت. واردات یا ممنوع می‌شد یا تعرفه‌های حمایتی می‌گرفت تا به پیشه‌وران یا تجار داخلی امتیاز داده شود. صادرات هم به دلایل مشابه سوبسید دریافت می‌کرد.

(متن بالا برگردانی بود از کتاب «دیدگاهی اتریشی نسبت به تاریخ نظریات اقتصادی، جلد اول، نظریات اقتصادی قبل از آدام اسمیت» که بخش‌های بیشتر آن در وب‌سایت موسسه‌ی فون میزس و مقاله‌ی «مرکانتیلیسم به‌عنوان جنبه‌ی اقتصادی پادشاهی مطلقه» قابل خواندن است.) (م)

۵. از واژه‌های مارکسیستی است و به شرایطی اشاره می‌کند که کاری که قبلا توسط دهقانان، صنعت‌گران و غیره انجام می‌شد حالا تحت نظر یک سرمایه‌دار باشد که ابزار تولید آنها را در کنترل خود گرفته است. پس گرچه آن پیشه‌ور هنوز از ابزار و ماشین‌های قدیم خود استفاده می‌کند اما کاپیتالیست است که به این فرآیند جهت می‌دهد و کار آن پیشه‌ور یک کار مزدی می‌شود. (م)

تحلیلی اقتصادی بر Dwarf Fortress؛ پیچیده‌ترین بازی جهان

برچسب های :

نظرات و تجربیات شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نظرتان را بیان کنید